بابا چند وقتی هست که کارم افتاده به یه ادم زبون نفهم
نه این که کارم گیرش باشه ، نه به دلایلی هر از گاهی می بینمش
به خدا دارم از دستش دیوانه می شم
بابا منو کشته
به خدا روی من رو کم کرده
هر چی سعی می کنم نسبت به کار هاش نظر مثبت داشته باشم نمی تونم ، به خدا رو رو کم کرده
مثلا اگه حرفی بهم می زنه و من می گم حتما حسن نیت داشته بعدا می بینم نه بابا این امکان در حد خود صفره
اونقدر ازش دارم که اگه بخوام می تونم جلوی زنش کنفش کنم (جلوی تمام اشنا هاش) اما هر دفعه می گم نه اشتباه کردم نیتش از این کار یا این حرف حتما درست بوده و من نمی فهمم
اما بعدا می فهمم نه نیتش همون حرف بده هست
تا حالا بخاطر احترامی که برای خانمش قائل بودم ساکت بودم
و فعلا هم به همین خاطر ساکت خواهم بود